معما جنایی روز: راز اتاق بسته / اگه هوشت مثل شرلوک هلمزه قاتل و پیدا کن
در یکی از شبهای سرد زمستان، مأمور پلیسی به نام سرگرد فراهانی مأمور رسیدگی به ماجرای مرموزی در یک ویلای قدیمی در شمال کشور شد.
صاحب ویلا، مردی مسن و بازنشسته به نام دکتر کامبیز بود که تنها زندگی میکرد. همسایهها میگفتند روز گذشته صدای فریاد و شکستن چیزی از خانه او شنیده شده، اما چون همیشه گوشهگیر و کمرفتوآمد بود، کسی جرأت نکرده در بزند. امروز اما وقتی نانوایی که هر روز صبح نان تحویلش میداد، هیچ جوابی نگرفت، موضوع را به پلیس اطلاع داد.
وقتی مأموران رسیدند، درِ خانه قفل بود و هیچ اثری از زورگیری یا ورود غیرمجاز دیده نمیشد. قفل سالم بود و شیشهها هم دستنخورده. مأموران با اجازه دادستان، وارد خانه شدند و جسد دکتر کامبیز را در اتاق مطالعه پیدا کردند؛ روی صندلیاش نشسته بود، سرش به عقب افتاده و روی زمین لکهای خون وجود داشت. انگار ضربهای به پشت سرش خورده بود.
اما عجیبتر از همه، این بود که اتاق از داخل قفل بود. پنجرهها بسته و قفلدار بودند، و کلید هم داخل جیب لباس قربانی پیدا شد! هیچ راهی برای ورود یا خروج از اتاق بدون باز کردن در وجود نداشت.
در اتاق فقط یک میز کار، یک قفسه کتاب، یک بخاری نفتی قدیمی، یک پنجره کوچک با حفاظ آهنی، و یک ساعت دیواری بود. هیچ موبایل یا دوربینی در کار نبود.
روی میز، لیوانی از چای نیمهخورده وجود داشت و چند صفحه دستنوشته که به نظر میرسید دکتر در حال نوشتن مقالهای علمی درباره «مکانیسمهای خودکشی در ذهن ناهوشیار» بوده است.
پزشکی قانونی اعلام کرد که دکتر بر اثر ضربه مستقیم به پشت سر کشته شده و این ضربه با جسمی سنگین و نوکتیز وارد شده. اما هیچ سلاح یا وسیله مشکوکی در اتاق پیدا نشد.
همه چیز به نظر غیرممکن میرسید. کسی وارد نشده، کسی خارج نشده، و مردی مرده بر صندلی، در اتاقی قفلشده.
سرگرد فراهانی شروع به جستجوی دقیق کرد. هرچیزی در اتاق به دقت بررسی شد. قفسه کتاب، بخاری، حتی قاب عکسها و صفحه زیر فرش. اما چیزی عجیبتر از همه، نظم دقیق اتاق بود؛ حتی صندلی روی فرش کاملاً بیحرکت بود، گویی هیچ کشمکشی صورت نگرفته. تنها نکته مرموز، بخار چای در لیوان بود که هنوز گرم بود.
در همین حین، یکی از افسران با دقت به بخاری نفتی اشاره کرد و گفت: «قربان... این بخاری صدای عجیبی میده...»
سرگرد فراهانی مکثی کرد. چشمش به بخاری افتاد و یکباره همه چیز را فهمید. چهرهاش از تعجب به لبخند بدل شد و گفت:
«ماجرا حل شد... قاتل همینجاست، بیصدا و بیاثر... اما مرگبار.»
حالا شما بگویید:
قاتل چه کسی بود؟ و چطور دکتر کامبیز کشته شد، با اینکه اتاق از داخل قفل بوده و هیچکس وارد نشده؟
حتماً، در ادامه پاسخ کامل چیستان "راز اتاق بسته" را برایتان توضیح میدهم:
سرگرد فراهانی وقتی به بخاری نفتی قدیمی در اتاق نگاه کرد و صدای عجیب آن را شنید، متوجه شد که سرنخ اصلی همینجاست.
او با بررسی دقیقتر متوجه شد که بخاری نقص فنی داشته و بهجای سوخت کامل نفت، گاز مونوکسیدکربن (CO) در فضا منتشر میکرده است؛ گازی بیرنگ، بیبو، بیاثر، اما مرگبار.
دکتر کامبیز در اتاقی بسته، با در و پنجرههایی کاملاً قفلشده، در برابر این گاز خطرناک قرار گرفته بود. او به مرور دچار خوابآلودگی، ضعف و در نهایت بیهوشی شد. اما نکتهای که مرگ او را به ظاهر مرموزتر کرده بود، ضربهای بود که به پشت سرش وارد شده بود.
سرگرد حدس زد که دکتر هنگام بیهوش شدن، روی صندلی به عقب افتاده و پشت سرش به لبه میز یا دسته صندلی فلزی برخورد کرده است؛ همین ضربه مرگبار موجب خونریزی و مرگ او شده، نه هیچ قاتلی.
به همین دلیل بود که:
در اتاق از داخل قفل بود، چون کسی وارد نشده.
هیچ سلاحی پیدا نشد، چون ضربه ناشی از سقوط خودش بود.
بخاری هنوز روشن بود و لیوان چای هنوز بخار داشت، یعنی مرگ بهتازگی اتفاق افتاده.
و از همه مهمتر، بخاری نفتی صدای عجیبی میداد، چون سوخت ناقص داشته و گاز سمی آزاد میکرد.