داستان شب :پسربچه درون کارتن
هرچند طی بیش از ۶۰ سال اخیر چندین فرضیه در مورد معمای پسربچهای در کارتن مطرح شده، اما ماجرای او همچنان بهصورت یک راز حلنشده باقیمانده است.
در قبرستان آیوی هیل در سداربروک، فیلادلفیا در کنار یکی از قبرها انبوهی از عروسکهای حیوانات به چشم میخورد.
این عروسکها را خانوادهها و بازدیدکنندگان اهدا کردهاند. روی سنگ قبر هم این عبارت حک شده است: «کودک گمنام آمریکایی.» این پسربچه همانطور که بینام و نشان پیدا شد، بینام و نشان و گمنام نیز در گور گذاشته شد و تا به امروز کسی از هؤیت او خبر ندارد. پرونده پسربچهای در کارتن، حالا به یک داستان واقعی ترسناک و از موارد مشهور داستانهای مرموز قاتل زنجیرهای در ایالت فیلادلفیا تبدیل شده است.
یک شکارچی موش آبی در فوریه ۱۹۵۷ برای بررسی تلههای خود به نزدیکی پارکی در شمال فیلادلفیا رفت. در این حین یک کارتن کوچک روی زمین توجه او را جلب کرد. مرد جوان درون کارتن به جسد برهنه پسربچهای برخورد که دور آن یک پتوی چهارخانه پیچیده شده بود. شکارچی جوان که مجوز شکار نداشت، از بیم اینکه پلیس تلههایش را ضبط کند، بدون توجه به جسد شکارش را از سر گرفت.
شاید ماجرای غمانگیز پسر بینام و نشان هیچوقت حل نشود
چند روز بعد، دانشجویی که در همان حوالی رانندگی میکرد، به خرگوشی برخورد که در کنار بزرگراه میدوید. دانشجو که میدانست در آن محل تلههای زیادی نصب شدهاند، برای اینکه مطمئن شود حیوان سالم است، توقف کرد و چشمش به کارتن افتاد. هرچند او هم از اطلاعدادن به پلیس میترسید، اما در نهایت تصمیم گرفت که پیداشدن جسد را گزارش دهد.
با توجه به سن و سال پسربچه که بین ۳ تا ۷ سال تخمین زده میشد، پلیس امیدوار بود به سرعت هؤیت او را شناسایی کند؛ اما خیلی زود تمام امیدهایشان نقشبرآب شد. بسیاری از کسانی که بهدنبال گمشدهی خود میگشتند، پسربچهای کاملاً سالم و سرحال و خوشبنیه را گم کرده بودند؛ ولی پسربچهای که پیدا شده بود، بهشدت لاغر، کثیف و دچار سوءتغذیه شدید بود و با مشخصات هیچ پسر گمشدهای مطابقت نداشت.
موهای او درهم بودند و ظاهر امر نشان میداد که اخیراً کوتاه شدهاند؛ چون دستهای از موهایش همچنان به بدنش چسبیده بود. بدن بهشدت لاغر او نشان میداد که عمیقا دچار سوءتغذیه بوده و روی بدنش هم علائم زخمهای ناشی از جراحی بهخصوص روی مچ پا، کشاله ران و چانه بهچشم میخورد. پلیس به امید کشف هؤیت این پسر گمنام از او انگشتنگاری کرد؛ اما متأسفانه نتوانست در آرشیوهای دولتی اثری از او پیدا کند.
در طی سالهای آینده بیش از ۴۰۰ هزار آگهی چاپ و در تمام نواحی ایالت فیلادلفیا و همینطور برخی از شهرهای پنسیلوانیا پخش شد. پزشکی قانونی چهره او را بازسازی کرد و یک نقاشی از چهره او روی تمام آگهیها قرار گرفت. این آگهیها در تمام کلانتریها، دفاتر پستی و حتی روی پاکتهای قبض بنزین نیز درج شدند؛ اما باز هم هیچکس نتوانست او را شناسایی کند. صحنهی جرم یا همان محلی که جسد پسربچه پیدا شده بود، بازها جستجو شد؛ ولی جز چند تکه از لباسهای پسربچه هیچ سرنخ دیگری پیدا نشد.
هرچند درحالحاضر ماجرای پسربچهای در کارتن به یک پرونده سرد تبدیل شده است؛ اما هیاهوی پیرامون آن باعث علاقه باورنکردنی کارآگاهان آماتور شده و به همین دلیل نیز بهمرور چندین فرضیه در مورد هویت واقعی این پسر گمنام مطرح شدند.
یک پیشگو در سال ۱۹۶۰ به یکی از کارمندان دفتر بازرسی پزشکی قانونی گفته بود که پسربچه در کارتن در واقع از یکی از مراکز نگهداری از فرزندان بیسرپرست محلی آمده است. پلیس هم بعد از بررسیهای خود از این مراکز توانست پتوهایی مشابه با پتویی که جسد پسربچه درون آن پیچیده شده بود و همینطور لگنی را که کارتن در اصل متعلق به آن بود، پیدا کند.
طبق نظریه این کارمند اداره بازرسی پزشکی قانونی، این پسربچه فرزند دخترِ صاحب مرکز کودکان بیسرپرست بود و مرگ او تصادفی بوده است؛ البته باوجود اصرار این کارمند به واقعیبودن این داستان، هیچ ارتباطی بین پسربچه و مرکز کودکان بیسرپرست پیدا نشد.
باید بیش از ۴۰ سال میگذشت تا فرضیه دیگری درباره پسر درون کارتن پیدا شود. زنی که در اسناد موجود از او با نام «مارتا» یاد میشود در سال ۲۰۰۲ ادعایی مطرح کرد. بهگفتهی مارتا این پسربچه که «جانات» نام داشته را مادر بیرحم او از والدین فقیرش خریداری کرده و برای مدت مدیدی (حدود دو سال و نیم) در خانه مورد آزار و اذیت قرار داده است.
مارتا گفته است که این پسربچه شبی در حین خوردن شام که لوبیای پخته بوده، بالا میآورد و همین موضوع باعث عصبانیت مادر خشن میشود. او سر پسربچه را محکم به دیوار میکوبد و بعد سعی میکند او را در حمام بشورد که پسربچه در همین حین بر اثر ضربهی مغزی جان میدهد.
پلیس در ابتدا سعی کرد سرنخهایی از این فرضیه را پیدا کند؛ چون قبلا بقایای لوبیای پخته را درون معده پسربچه کشف کرده بود و بهنظر میرسید که انگشتان او هم چین برداشتهاند و این موضوع علامت استحمام است.
هر دوی این سرنخها هیچوقت به عموم مردم اطلاع داده نشده بودند و از این رو، ظاهراً مارتا اطلاعات واقعی از ماجرا داشت. توصیف مارتا از پسربچه که او را کودکی با موهای بلند وصف کرده بود نیز به درستی با یافتههای دیگر پلیس مطابقت داشت. فرضیهی مارتا با این حقایق که موهای پسر مدتی پیش از مرگش (بهصورت کاملاً ناشیانه) کوتاه شده بود و همینطور شهادت مردی که ادعا میکرد در نزدیکی جنگل دیده است که یک پسر را درون کارتن گذاشتهاند، همخوانی داشت.
باوجود تمام این سرنخها، متأسفانه پلیس در نهایت و پس از اینکه نتوانست ادعاهای مارتا را تأیید کند، این فرضیه را نیز کنار گذاشت. در واقع، پلیس با بررسی پیشینه مارتا متوجه شد که او سابقه بیماری روانی شدید را دارد. همچنین وقتی پلیس از همسایهها و دوستان مارتا پرسوجو کرد، همهی آنها گفتند که هیچوقت کودکی را در خانه او ندیدهاند. در نهایت این فرضیه کاملاً رد شد.
چندین نظریه دیگر در طول سالهای بعد ارائه شدند و حتی در سال ۲۰۱۷ هم نمونهی دیانای پسربچه با اعضای خانوادهای که احتمال میرفت خانواده واقعی او باشند، مطابقت داده شد؛ اما بازهم هیچ پیشرفتی در پرونده او اتفاق نیفتاد. با این اوصاف، به نظر میرسد که معمای پسربچه درون کارتن هیچوقت حل نشود و ماجرای غمانگیز این پسر بینام و نشان برای همیشه بهصورت یک راز باقی بماند.