غزل شماره ۷۶ از غزلیات صائب تبریزی؛ عشق کو تا چاک سازم جامهٔ ناموس را …
صائب با استفاده از زبان ساده و در عین حال عمیق، توانسته است احساسات و افکار خود را به شیوهای نوین بیان کند. او در ساختار غزلها از قافیهها و وزنهای مختلف بهره برده و تنوعی خاص به شعر خود بخشیده است.
عشق کو تا چاک سازم جامهٔ ناموس را
پیشِ زُهّاد افکنم این خرقهٔ سالوس را
هیچ کس از رشتهٔ کارم سری بیرون نبرد
نبضِ من بندِ زبان گردید جالینوس را
از خودآرایان نمیباید بصیرت چشمداشت
عیب پیشِ پا نیاید در نظر طاوس را
حرف دعوی در میانِ باطلان دارد رواج
هست در بتخانه گلبانگِ دگر ناقوس را
هر چه ماند از تو بر جا، حاصلش باشد دریغ
چند خواهی جمع کرد این مایهٔ افسوس را
ظلم میسازد زبانِ عیبجویان را دراز
عدل مُهرِ خامشی بر لب زند جاسوس را
زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان
رخنه در زندان بود از نقش به، محبوس را
میکند در پردهٔ ناموس، حسن ایجادِ عشق
شمع چون پروانه در رقص آورد فانوس را
بر سرِ گنج است صائب پای من، تا کرده ام
چون صدف گنجینهٔ گوهر، کفِ افسوس را
تفسیر این شعر
این شعر از شاعر بزرگ ایرانی، صائب تبریزی، است و در آن به موضوعاتی چون عشق، عیبجویی، و ارزشهای انسانی پرداخته شده است. بیایید هر بیت را به زبان ساده توضیح دهیم:
1. عشق کو تا چاک سازم جامهٔ ناموس را / پیشِ زُهّاد افکنم این خرقهٔ سالوس را
– شاعر از عشق میپرسد که کجاست تا بتواند لباس پاکی و شرافتش را پاره کند و این لباس ریاکاری را به پای زاهدان بیخبر بیندازد.
2. هیچ کس از رشتهٔ کارم سری بیرون نبرد / نبضِ من بندِ زبان گردید جالینوس را
– هیچکس نمیتواند به کارهای من پی ببرد و حال من به گونهای است که زبانم بند آمده و نمیتوانم صحبت کنم، مثل جالینوس (پزشک معروف) که نبض را بررسی میکند.
3. از خودآرایان نمیباید بصیرت چشمداشت / عیب پیشِ پا نیاید در نظر طاوس را
– از کسانی که فقط به ظاهر خود میپردازند، نباید انتظار بصیرت و بینش داشت. عیبها در نظر کسانی که خود را زیبا میپندارند، به چشم نمیآید.
4. حرف دعوی در میانِ باطلان دارد رواج / هست در بتخانه گلبانگِ دگر ناقوس را
– در میان افرادی که باطل هستند، سخنوری و ادعا رواج دارد. در معبد بتها هم صدای دیگری (ناقص) وجود دارد که نشاندهندهی حقیقت نیست.
5. هر چه ماند از تو بر جا، حاصلش باشد دریغ / چند خواهی جمع کرد این مایهٔ افسوس را
– هر چیزی که از تو باقی بماند، حسرت و دریغ است. چه مقدار میخواهی از این حسرتها جمع کنی؟
6. ظلم میسازد زبانِ عیبجویان را دراز / عدل مُهرِ خامشی بر لب زند جاسوس را
– ظلم باعث میشود که عیبجویان زبانشان دراز شود و دربارهی دیگران صحبت کنند. اما عدالت باعث میشود که جاسوسان سکوت کنند.
7. زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان / رخنه در زندان بود از نقش به، محبوس را
– برای عارفان، زخم و درد از مرهم (درمان) شیرینتر است. در واقع، محبوس بودن در زندان، از نقش و تصویر زیبا بهتر است.
8. میکند در پردهٔ ناموس، حسن ایجادِ عشق / شمع چون پروانه در رقص آورد فانوس را
– عشق زیبایی را در پس پردهی شرافت ایجاد میکند و مانند شمعی است که پروانه را به رقص درمیآورد.
9. بر سرِ گنج است صائب پای من، تا کردهام / چون صدف گنجینهٔ گوهر، کفِ افسوس را
– صائب میگوید که پای او بر روی گنجی است که در زندگیاش جمع کرده، اما مانند صدفی است که فقط حسرت و افسوس را در کف خود نگه داشته است.
در کل، شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر دربارهی عشق، عیبجویی، حقیقت و ارزشهای انسانی است. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و استعارهها، تفکرات خود را دربارهی زندگی و روابط انسانی بیان میکند.